، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

یه دخمل 9 ماه و نیمه

پنجشنبه 19 خردا 90 خدایا کمکم کن که امانتدار خوبی باشم. می دونم که دخترم امانت تو هست پیشم بهم توان و صبر بده تا بتونم مامان خوبی باشم و اونو خوب تربیت کنم. آمین. کلا خیلی روبراه نیستم . شاید بعد از نمایشگاه کتاب پر مشغله یه مسافرت خوب می تونست خستگی منو برطرف کن ولی به دلایلی از جمله اسباب کشی خونه و کوچیک بودن ستاره و اینکه ممکنه اذیت بشه فعلا منصرف شدیم. 3 روز تعطیلی رو رفتیم شیراز ولی روحا خسته تر برگشتم. اول اینکه مامان خاله آزی مهربون (عمه بابایی) از پیشمون رفت و دوم اینکه... بگذریم. دلتنگم ولی یادم نمی ره که شاکر باشم . شاکر خدا بخاطر هزار و یک نعمتی که اگه بخوام بشمارم امکان پذیر نیست و از همه نعمتا بالاتر دختر سالمی که ذره ذ...
26 مهر 1390

اولین دندان!

جمعه 27 خرداد 90 دخترکم 3 روزه تو تب می سوزه و من داغونم! نتیجه این تب لعنتی دراومدن یه تیزی کوچولو از اولین دندون و سفید شدن دومین دندون دخترکمه! جایی واسه درددل بجز اینجا پیدا نکردم پس لطفا نصیحتم نکنید که بچه این چیزا رو داره و... چون موضوع چیز دیگه ای هم هست ولی قبول دارم که کلا نسبت به مریضی ستاره کم ظرفیت هستم. دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای می خواند ، رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند. سکوت سرشار از سخنان ناگفته است.   پینوشت: ممنون خاله شری جون خبرا چه زود می رسه. خیلی بوس  
26 مهر 1390

ستاره ی یه دندونه!

شنبه 28 خردا 90 دیگه نمی شه واسه دخملی بخونیم: ستاره ی بی دندون می گه منو نخندونمی خوام برم تو قندون! اولین دندون نازنازخانم 5شنبه 26 خرداد 90 دراومد یعنی 9 ماه و 22 روزگی. هورااااااا مبارکه مبارک! ستاره از ساعت 11/5 نصفه شب سه شنبه یه دفعه تب کرد . تب شدیدی که حتی موقع واکسناش هم بی سابقه بود . 4 شنبه تولد باران کوچولو دعوت بودیم و از کلی قبل دلمونو صابون زده بودیم حتی یه لباس ویژه واسه دخترکم خریده بودم ولی تب ادامه داشت تا 4شنبه جوری که واقعا دل و دماغ نداشتم . خلاصه با بابایی عصر 4شنبه ستاره خانومو بردیم دکتر و دکتر کلی باهاش خوش و بش کردن و گفتن که داره دندون در می آره و پیشنهاد دادن که ببریدش مهمونی تا بهش خوش بگذره . با گل دختر...
26 مهر 1390

وقتی مامان کوچک بود!

جمعه 3 تیر 90 گربه من نازنازیه! همش به فکر بازیه! گریه من ملوسه چه خوشگل و عروسه! وقتی که شب می شه چراغ خاموش می شه می ره تو رختخوابش تا صبح آفتاب بشه با دندونای تیزش با اون چشای ریزش می ره به دنبال موش شکار کنه اون باهوش! این شعر رو مامانی وقتی دبستان بودم گفتم و تا الان یادم مونده دوست داشتم تا پیر و خنگ نشدم واست بنویسم. ستاره گلم خوب خوب شده بالاخره دخترکم از اولین مریضی جدی خیلی قوی و سالم سربلند بیرون اومد. ولی کماکان بی اشتهاست و من بعد از هر وعده غذا به ظرفهای رنگارنگی نگاه می کنم که به امید اینکه بخوری هنوز پر از غذاهای جورواجوره! سرلاک! پوره میوه! میکس عدس پلو! و حتی سوپ مورد علاقه ات دیروز که واس...
26 مهر 1390

هدیه 10 ماهگی

یکشنبه 5 تیر 90 بالاخره دقیقه 90 با وجود درخواست ویزای فوری ، کارامون درست شد . داریم می ریم دبی . هدیه 10 ماهگیت دختر خوشگلم خریدایی که برات می کنم. ایشاله به هممون مخصوصا مامان هدا طفلی که دیگه داره از خستگی تلف می شه خوش بگذره تا آخر هفته نیستم ولی بعد مفصل می آم گزارش می دم. پینوشت: دوست گلم که تلفن آزانس رو خواسته بودی می رم و برمی گردم اگه از کیفیت کارشون راضی بودم بهت اطلاع می دم. پینوشت2: می خوام تا حدی تو سفر بیخیال بشم و به خودم سخت نگیرم . یعنی میشه؟ پینوشت3: خیلی دلم می خواست تو این سفر با مامان جون همسفر بودیم ولی چه آرزوی محالی   ...
26 مهر 1390

سفر نامه دبی!

یکشنبه 12 تیر 90 خیلیییییییی خوش گذشت یک کلام! از بابایی ممنونیم که موافقت کردن بالاخره و رفتیم . از ستاره نانازی ممنون که اییییییییییییینقدر دختر گلی بوده و از مامان هدا ممنون که مقدمات و تمهیدات سفر رو چید. سفر عالی بود واقعا خستگی بارداری و زایمان و ... تا اطلاع ثانوی از تنم بیرون رفت. دقیقا نمی تونم بگم چرا خوش گذشته. شاید اینکه بعد از 10 ماه تونستن 3 شب تا خود صبح بخوابم . برام مثل رویا می موند شب اول وقتی صبح نگاه به ساعت کردم دیدم 7 صبح و فرشته کوچولوی من هنوز خوابه و بدون اینکه مامانی رو بیدار کنه تا خود صبح خوابیده شایدم چون یک دل سیر واسه دخترکم خرید کردم . به قول خاله مریم هی رفتیم خرید هی واسه ستاره لباس خریدم. هی رف...
26 مهر 1390

دوباره نویس!

چهارشنبه 22 تیر 90 اینقدر شرمنده محبتهاتون شدم که نمی دونم چکار کنم . راستش چون نمی رسیدم رمز رو واسه همه ایمیل کنم مجبور شدم پست قبلی رو بدون رمز تکرار کنم. به قول یکی از مهربون مامانا در دروازه رو می شه بست ولی در دهن مردمو نه! درددل 1: اینجا یه محیط شخصیه من فکر نمی کنم به کسی مربوط باشه که من چه مطلبی می نویسم که خوشایند اون باشه یا نه . من کلا اهل بحث نیستم راستش مسئولیتهای سنگین کاری و شغل 24 ساعته مادریم توانی دیگه واسه این بحثها یا دفاع از خودم نمی گذاره . نمی دونم شایدم درست نیست . به گفته دوستی اگه می دونی راحت درسته بیا و شجاعانه بنویس ولی دوست من من نه ادعای شجاعت دارم نه هیچ ادعای دیگه ای من فقط یه مادر عاشقم مثل هزاران مادر...
26 مهر 1390

رمزدار می شویم!

دوشنبه 20 تیر 90 دوست جونای مهربون تا اطلاع ثانوی پستها رو رمزدار می نویسم هرکسی رمز می خواد اطلاع بده . مهربونا آدرس وبلاگتون رو بذارید پست جدید که گذاشتم رمز رو خصوصی اعلام می کنم .  
26 مهر 1390

مادرانه های من!

شنبه 18 تیر 90 پیسی ( پیشی) و پن که (پنکه) اولین کلمه های چهار حرفی که ستاره من تونسته بگه . خدا خدا خدا شکرت بخاطر وجود نازنینی که به من و بابایی هدیه دادی . دخترکم از پریروز یاد گرفته می گه پیسی چون دندون نداره که بتونه ش رو تلفظ کنه . هر کلمه ای که بهش می گم تقریبا هر کلمه آواشو در می آره و خودم می بینم که دخترک باهوشم چقدر تلاش می کنه حرف بزنه ولی چون فقط یه دندون کوچولو داره نمی تونه کامل حرف بزنه. یاد گرفته بوس صدادار ولی از راه دور می کنه و تا بهش می گم آفرین واسه خودش دست می زنه . کلا خیلی تعاملش زیاده و خیلی بچه اجتماعی هست . کار جدید امروز: دست ستاره رو می ذارم رو چشمم و می گم "چشم" . بعد می گم ستاره چشم کو و بلافاصله انگشتشو م...
26 مهر 1390